شعری در وصف بلوط و کهگیلویه و بویراحمد
از جنگلبان:جواد رحیمیان (رئیس اداره منابع طبیعی و آبخیزداری شهرستان بویراحمد)
بلوط،ای شاخه زاد و دانه زادم بلوط،ای چتر خاک و آب و بادم
ندارم سایبانی جز تو در صحرای ماهور تویی برف و تویی باران،تویی نور
ز مارین و گناوه،تلچگاه و مله برفی مبارک،قلعه نادر،شه ولی تا چاه تلخی
ز کاکان و دنا،میمند و چاهن به دیشموک ،آجم و تا چال شاهن
ز سرداب و زتامر،درشک و کوه باهی همه فصلش،پر است از هر گیاهی
همه صحرا،همه،پر از درختست درختانش همه ،درخت چوب سختست
بلوطش ،نام و درمان و امان است دگر سودش زما،فعلا نهان است
نشاید گویمت راز درختان همین بوده است علم ما،ازین جان
بلوط و کیکم و اورس و کونارش بود پسته و شن، هرجا کنارشزبان
گنجشک و زربین،مورد و ارژن زرشک و بید ،در هر کوی و برزن
درختان و درختچه،زپنجاه بیشترهست به انبات اروپا،شمارش، هم قدر هست
بود بانش،نگهبانش، اداره قرقبان اندک و مزدی نداره
قرقبان،جنگلبان،خسته نباشی مدیرجان، بی بلا و شاد باشی
ز آبخیزداری و جنگل، مراتع یگان و پشتیبان، دارد منافع
زشهرستان هشتم،چه بگویم ندارد ساختمان، دایم ملولم
بود مسئول ان،پرواز دهدشت همیشه،دائما پیکاب در دشت
بگویم نام این دشت بزرگ و پر سرآمد بود نامش،کهگیلویه،بیراحمد